بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه از
هِق هِق هــآے شَبــآنـﮧ(!)
بــﮧ زیبایے بغــض نَفَس گیـر روزانــﮧ...
بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَز
شڪستنهاے بیشمـآر...
بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ از تَنگے بالـا نمیایــَב!!
بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ ...
آرے
زنـבگے زیباستــ ـــ...!
یا برو...
نمیخواهم
از دور
مراقبــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ م باشی
از دور
دوستـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم بداری
و
من در ...
لحظاتم
هیچگاه حســـــــــــــــــــــــ ــــــــت نکنم
دوری رو
نمیــــــــــــــــــــــ ــخوام
یا بــــــــــــــــــــــــ ـــــــاش
یا
بــــــــــــــــــــــرو
دلگـــیرمـ
از تمـــامـ شمـــا
شمـــایــی کــه ندانستــــهـ
چــه بـــی رحمـــانه بـــه مســـلخ مـــیبرید...
نجــــابتـــ و پـــاکـــی را
از اویــی کـــه چــــه نــاجـــوانمـــردانـــه
بـــه حـــراج میگـــذارد انســـانیتــــ یکـــ زن را
و مــــن مجـــرمــمـ
جـــرممـ آزادیـ ستـــ
بـــه دار مکـــافــاتـــ آویزانمـ
بـــه جـــرمـ اینکـــه نخـــواستمـ احـــساسمـ را تســلیمـ کــنمـ
بـــه کــسی کـــه لایقـــش نبـــود
تمــامـ کـــسانـــی را کــه حتـــی
ذرهـ ای بــه انســانیتمـ شــکـــ کــرده اند
را بـــه خدا مــیسپــارمـ
و
دادمـ را از او میخواهمـ
و او را بـه جـهـنمـ مـیسپـارمـ
مـیدانمـ درآتشــی کــه خــود افــروخــته میســوزد
و خــواهــد سوخـتــــ
حیثـیتـــ چـیزی نیستـــ کـه بـه راحـتـی بـه دستــ بیایــد
خــدا حـیثـیتتـــ را حـفـظ کــند
اگـر بخـواهـد کـه دردی کـه مـن تجـربـه کـرده امـ را تجــربه نکـنی
امـا مـن بــه عـدالتـــ خــدا ایمـــان دارمـ
بایـد بچـشـی درد خنجــری را کــه ناجـوانمــردانه بر قلبمـ فــرو کـردی
و مـن چـون گـذشته در سکـوتـــ و خلوتــ خــویشـ مینشینمـ
مینویسمـ و احـساسمـ را ارج مـیـنهــم
دنــیـای تنـهاییمـ را بــا هــیچ چـیز عـوض نخـواهم کــرد
باران که مي بارد
يکي بايد باشد که به تو زنگ بزند
و بگويد چترت را برده اي؟
يکي که نگرانت باشد
حتي نگران اينکه زير باران به اين لطيفي خيس شوي...
باران که مي بارد يکي بايد باشد
که دست بکشد توي سرت
و آب ها را کنار بزند
پابلندي کند و به هواي اينکه مي خواهد موهايت را خشک کند
خودش را بچسباند به تو
و اين جسارت را به تو بدهد که قبل از يک چاي داغ
داغي لب او را حس کني
اما چند وقتيست که باران دارد مي بارد
و کسي به من نگفته چترت را برده اي؟
و کسي نبوده که دست بکشد توي موهايم
اصلا همه ي اينها بهانه ايست
که وقتي باران مي بارد يکبار ديگر ياد تو بيفتم...!
قمـــار زندگی را به کسی باختم که " تک " " دل " را با " خشـــت " برید
جریمه اش " یک عمر"" حســــرت" شد!
باخت ِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به "دل" ، "دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!
"دل" را باید " بُــر" زد جایش "سنگ" ریخت " که با "خشت" "تکبــُری" نکنند
وقتی میگفت دوست دارم
فقط لبخند میزدم
اونم کلی از دستم ناراحت میشد و میگفت:
چیه باور نمیکنی؟
نه اینکه اونو باور نداشته باشم....نه
اما تجربه ثابت کرده بود که من
آدم دوست داشتنی نیستم.
چون ساده هستم و بی سیاست.
دراز میکشم
خیره میشوم به سقف
اشکهایم میچکند
سر میخورند و میروند به جایی که
تو همیشه میبوسیدی …
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!
یه عالمه اشک توی چشماته!
یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...
باید بگی : خب دیگه... واسه همیشه خدافظ ...!
با توام...!
تویی که یادت سرمشقیست برای کوچه های بن بست خیالم
دوست داری بفهمی سکوتت با قلب ترانه هایم چه کرد؟
بغض ترانه هایم در آستانه فریادی عظیم ترک خورد...
به همین سادگی...!
آن شب ستاره به یاد اندوه غریبم تا صبح ضجه زد
سنگی که تندیس بی تو بودنم بود در درون شکست
اما تنها بی تفاوتی تو بود
که امضایی بر ثانیه های کبود حسرت حضورت شد
آشنای غریب دلتنگی هایم....!
چه خوب درست در اوج حضور بی دغدغه ام
سکوت خالی از سخنت را بدرقه حضور دست هایم میکنی
میدانی؟...
دلم چند وقتیست رویا میخواهد..
رویایی از تبار صداقت نگاه ها نه سکوت صداها
رویایی از نژاد ایمان دلها نه لبخندهایی از جنس تحقیر
رویایی از تثبیت سایه سپید حضوری روی دفتر سیاه دلی
که همین روزها خواهد مرد
اصلا شاید الان دل مرده ای دارد
وصیت نامه اش را برای حافظه بی رحم دنیا تکرار میکند
تایاد آوری کند که ای مشتاقان زمین..!
روزی هم من چون شما دنیا را از دریچه نگاه عاشقی می دیدم
که خیال میکرداگر ایمان داشته باشی
همه سکوت های دنیا روزی در برابرت خواهد شکست
او روزها را با این تفکر گذراند
اما نمی دانست همه چیز ایمان نیست
وایمان تنها یک مبارز است در صحنه نبرد زندگی
که می جنگد با تقدیر
واو دید که چگونه تقدیری روی ایمانش سایه افکند
تا شکست خورده از زندگی سندنابودی رویاهایش امضاشود
وبی بهانه یک عمر صداقتش را ببازد
در آستانه چشمانی که هرگز او را باور نکرد...!
هــوس کــرده ام
کـــه تـــو بـاشـــی
مـــن بـــاشـم
و هیچـکـس نبـاشـــد
آنگـــاه
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ
بیـــرون بکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
و نیسـتـــی ...
یه خواهش دارم :
وارد هــر رابطه ای نشین
الکـــی امیدوار نکنین
الکـــی دلخوش نکنین
الکـــی بش نگین رسیدی تک بزن و از پیاده رو برو
مواظب خودت باش
الکـــی اسمشو با لوندی صدا نکنین که طرف بگه جووووونم
هی نگید مــوش مــن
خرگـــــوش من و عشــــق من اینا...
اون داره حرفاتو باور میکنه
داره بهت وابسته میشه
اما تو داری باهاش بازی میکنی
نکن عزیزِ من , احساس یه انسان رو نابود نکن
برای سرگرمی و تکیه کلامت ....
به کـِــرم های اطرافتــــــ پیله نکن!!!
توهّم پروانه شدن می گیرند...
ارسالی از: parya◠‿◠
کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه:
“میدونم خوب نیستی…”
هرگاه از شدت تنهایی ،
به سرم،
هوس اعتمادی دوباره می زند ،
خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته
در می آورم ، می بوسمش ،
اندکی نمک به رویش میپاشم
دوباره بر سرجایش می گذارم ،
از قول من به آن لعنتی بگویید ،
” خیالش تخت ” …
من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادارم!!!
رفت و آمد ،
رفت و آمد ،
نظرات شما عزیزان: